سفر به سرزمین ” ولستان”

دنبال راهی می گشتم که به خانه میزبان برسم تاکسی های فرودگاه به طرز شگفت انگیزی گران بودند با خودم فکر کردم هیچ شهرداری نیست که چنین قیمت هایی داشته باشد؟ تصمیم گرفتم سوار مترو شوم وقتی از سالن خارج شدم ده ها راننده مرا به سمت ورودی مترو راهنمایی کردند و هر کدام به من پیشنهاد دادند که سوار ماشین هایشان شوم. چقدر دیر آمدم و وقتی آمدم می مانم.
بعد از ناهار میزبان گفت بریم قدم بزنیم یک دفعه فکر کردم در صف موتورسیکلت ها مرا به سمت مخالف می برد. هر لحظه یک موتورسیکلت به ما نزدیک می شد و اگر وارد گودال های ناهموار می شدیم خطر تصادف وجود داشت. دوستم گفت در ولستان جاده ای برای موتور سیکلت وجود ندارد و به راحتی در پیاده رو می روند و در جاده برای راکبان خطر ایجاد می کنند آیا بحث ترافیک و نظارت بر ترافیک بر عهده شهرداری نیست؟ مگر شما شهردار ندارید؟
گفت پدر!!!!!
می خواستیم به آن طرف خیابان برویم پله های برقی روی پل عابر پیاده نبود پله های فلزی غیراستاندارد کمر و زانومان را آزار می داد. گفتم شهردار شما می داند که وظیفه ای ندارد؟ گفت پدر!!!
همینطور که از خیابان می گذشتیم و دستفروشان و موتورها مسیر باریکی را برای عابران پیاده می گذاشتند ماشین هایی را در کنار جاده دیدم که دوبله می کردند و تا آخر پایین می رفتند! گفتم دوستان چرا اینطور ایستاده اید؟ وی گفت: پارکینگ عمومی وجود ندارد و فضاهایی که در آنجا هستند گران و پر هستند. من گفتم شهرداری مسئول ساخت پارکینگ نیست؟ گفت پدر!!!
پرسیدم چرا الان این همه ماشین شخصی در خیابان است؟ آیا شبکه حمل و نقل عمومی ندارید؟ گفت ما داریم اما مجهز نیست و ماشین و مترو برای مردم مناسب نیست. گفتم شهر شما شهرداری ندارد؟ گفت پدر!!!
دیر وقت بود و پیشنهاد کرد برای شام به رستوران برویم اما برای جلوگیری از ترافیک سوار مترو شویم. خواستیم وارد مترو شویم و دیدیم پله برقی نیست. گفتم دوست عزیز معلولان و سالمندان چگونه می توانند به مترو بروند؟ پس شهردار شما چه می کند؟ گفت پدر!!!
تعداد محدودی صندلی در سالن ایستگاه وجود داشت و مردم پر از کیسه و جعبه شده بودند. جایی برای نشستن نبود کمی منتظر ماندیم تا اولین قطار پر از راه رسید. صبر کردیم دومی آمد و دیگر جا نماند سومی را به زحمت گرفتیم! جایی برای نشستن نبود و صدای نفس های هر مسافر لوله ای در گوش مسافر دیگر شد. ناگهان یک تنه محکم به من خورد و یک نفر به زور وارد داخل شد. مردی را دیدم که از آن تاجران است. از خطبه آن دوره سخنرانی کرد و وسایل خود را تقدیم کرد و به رهبری واگن بعدی رفت. بالاخره هر چه بد بود به ایستگاه مورد نظر رسیدیم و از پله های ایستگاه بالا رفتیم و از پله های پل عابر پیاده گذشتیم. مگر شما شهردار ندارید؟ گفت پدر!!!
نفسم تنگ شده بود هوا وارونه بود بوی گاز و آلودگی هوا زیاد شد. گفتم دوست عزیز شهردار شما به فکر آلودگی هوا نبود؟ البته جواب واضح بود.
من به یک توالت اضافی نیاز داشتم و هر چه گشتیم نتوانستیم توالت عمومی پیدا کنیم. گفتم دوست این وظیفه کیه؟ من خودم گفتم بابا! با توجه به شرایط بحرانی ام تصمیم گرفتیم بقیه مسیر را که مسیری کم ارتفاع و مستقیم بود رانندگی کنیم. هر تاکسی را متوقف کردیم و دیدیم که از در می گذرد تا اینکه یک پراید 2004 توسط یک افغان سوار شد. در یک چهارراه در ترافیک مرد جوانی پرید تا شیشه را تمیز کند دیگری گل می فروخت. آنها اسباب بازی و آدامس می فروشند …. ناگهان ماشین وارد سوراخ های زمین شد. در چند متری زمین شتاب دهنده ما را به فضا بازگرداند. آسفالت پر از دست انداز و ناهمواری و موج است! گفتم دوست این چه شهر خالیه؟ گفت شهردار ما می گوید این شهر خوب نیست اما خوب است و می خواهد رئیس جمهور شود. گفتم بابا!!
مرد جوانی که یک کیسه خاک حمل می کرد در زباله ها دنبال چیزی می گشت گفتم: این چیست؟ گفت بگذریم جمع آوری زباله کار خودش است و مافیا دارد. من دیگه اسم شهردار رو نگفتم و گفتم بابا!!!
پرسیدم چطور ممکن است شهردار شما پارک و بوستان زیادی ایجاد نکند و نهضتی برای درختان برای پاکسازی هوا ایجاد نکند؟ گفت پدر او را در قطع درخت نکش بقیه اش هدیه است. گفتم بابا!!!
از ماشین پیاده شدیم ماشین دوباره دنبال جای پارک می گشت و سوارها با صندلی و سطل و طناب محدود شده بودند تا کسی نتواند ماشینشان را پارک کند. این بار در دلم گفتم پدرم!!
به رستوران رسیدیم و از انواع گداهای اطراف چهارراه و ورودی رستوران بازدید کردیم و با خود گفتیم ای بابا!!!
شب در خانه گفتم دوست عزیز این شهردار شما چه کار می کند؟ همه چی گفت جز وظایفش!
تظاهرات و نصب بنر به بهانه ها و فعالیت های مختلف از جمله فعالیت های فرهنگی و … و … گفتم که کار شهرداری شما نظارت نمی شود؟ او گفت بابا رئیس شورای شهر است پیرمردی که برادرش قبلاً این پست را پذیرفته است و هنوز اجاره خودسرانه و قراردادهای خرید مشکوک از چین را متوقف نکرده است.
گفتم جوانان شما حق مهاجرت دارند.
یک روز سفرم را برای فرار از این شهر بی خانمان با سگ گربه گدایی و غیره کوتاه کردم. متقابلا به خودم میگفتم مادر!!!

سفر به سرزمین " ولستان"

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "سفر به سرزمین ” ولستان”" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، به دنبال مطالب مرتبط با این موضوع هستید؟ با کلیک بر روی دسته بندی های مرتبط، محتواهای دیگری را کشف کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "سفر به سرزمین ” ولستان”"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه