او در همین دنیا هم اهل بهشت بود

او در همین دنیا هم اهل بهشت بود

نعمت الله محرمس گفت: فردا با هیئت می رویم تا از فردا نام ما در لیست عزاداری ها ثبت شود. مراقب بود که قصد عزاداری نداشته باشد. حتی گاهی در هیئت ها غذا نمی خورد و می گفت: یک لحظه هم فکر نمی کنم به این هیئت بروم، چون غذا می دهند. او اصول و قواعدی داشت.

به گزارش نارنجی، متن زیر گفت و گوی «جوان» با همسر شهید نعمت الله نجفی از شهدای فاطمیون ارتش است که می خوانید: شهید نعمت الله نجفی در افغانستان از پدر و مادری که هر دو اصالتاً مردمی هستند. افغانستان. هرات نعمت الله بعداً به ایران آمد و در مشهد با همسرش ازدواج کرد و محبت و معارف اهل بیت را در جوار امام هشتم فرا گرفت، به طوری که در 8 اصفهان 1393 در استان درعا به شهادت رسید. سوریه. بر اثر اصابت 3 گلوله قناس به پیشانی وی به شهادت رسید و شهید الیرضا توسلی و شهید رضا بخشی نیز به عنوان فرمانده و جانشین تیپ فاطمیون حضور داشتند. پیکر شهید نجفی پس از انتقال به ایران در محله سی ام بهشت ​​رضایی شهر مشهد تشییع شد. برای اطلاع از زندگی این شهید دقایقی با همسر شهید ثریا نسیفی گفت و گو کردیم.

خانواده شما مثل شهید هستند، فامیلی داشتید؟
بله ما پسرخاله هستیم من در سن 15 سالگی با شهید که در آن زمان 21 سال داشت ازدواج کردم. حاصل زندگی ما با شهید چهار فرزند است. سه پسر و یک دختر به نام آقا مهدی که در نیمه شعبان سال 1354 به دنیا آمد. آن موقع همسرم گفت پسرمان اسم خودش را آورده و اسمش را مهدی گذاشته است. محمد حسین دو روز پس از عاشورای سال 1361 به دنیا آمد. شهید گفت که این کودک نام خود را با خود آورده و نام فرزندش را محمد حسین گذاشته است. الیرضا در ماه رجب و در روز امیرالمومنین علی (ع) سال 89 دیده به جهان گشود. برای همین همسرم گفت اسمش را علیرضا بگذار. دخترم فاطمه زهرا در 27 محرم 1371 به دنیا آمد و به عشق و علاقه فراوان شهید سید نساء العلمین خانم فاطمه زهرا (س) نام او را فاطمه زهرا (س) گذاشتند.

ماجرای نامگذاری فرزندانشان نشان می دهد که شهدا عاشق اهل بیت بوده و به آنها ایمان داشته اند. کمی از زندگی خود با آنها بگویید.
نعمت الله فردی بسیار صادق، قابل اعتماد و وفادار بود. لحظه به لحظه زندگی با شهید یک خاطره است. همسرم در 1 آوریل 1952 در هرات افغانستان به دنیا آمد. پدرش نام شهید نعمت الله را برای براتعلی انتخاب کرد، چون خداوند بعد از سه دختر به آنها یک پسر داد و پدر شهید به مادر شهید گفت که این پسر نعمت خداست، اسمش را نعمت الله بگذارند. هنگامی که فرزند شهید چند روزه بود به شدت بیمار شد و چند پزشک را نزد او بردند تا اینکه مادر شهید به او گفت: ای امام حسین (علیه السلام) فرزندم را نزد تو بیعت می کنم و او را به تو می دهم. زنده” انجامش بده کودکی که پزشکان به او پاسخ دادند استراحت کرد و بهبود یافت. مادرشوهرم خانم منصور عطایی از نظر مالی از خانواده ای متوسط ​​بود اما بسیار مذهبی بود و فرزندانش را مؤمن تربیت کرد.

پس شهید تنها پسر خانواده بود؟
نه بعد از نعمت الله، خدا پسر دیگری به خانواده اش داد. به این ترتیب نه خواهر و دو برادر بودند. نعمت الله با مادر، خواهر و تنها برادرش رابطه بسیار حساسی داشت. با خواهرش زهرا خانم ارتباط نزدیک داشت. همسرم مشاغل آزاد زیادی را امتحان کرده است. از شش سالگی شروع به کار کرد. نعمت الله از آنجایی که در شش سالگی پدرش را از دست داد، مجبور شد دبستان را رها کرده و مشغول به کار شود. مدتی نصف روز درس خواند و نصف روز سر کار رفت. در کودکی در کارگاه زنجیر سازی (زنجیره آبی محرم) و ساخت تفنگ بادی مشغول به کار شد. در جوانی سالها دنده گوسفندی کار می کرد. وی در سالهای اخیر قبل از شهادت به کار بنایی و گچ کاری مشغول بود. خیلی جاها کارگر و فروشنده بود. او روی کسب مال حلال بسیار حساس بود و نه تنها پولی که به دست می آورد حرام نمی شد، بلکه اگر احساس می کرد اشتغال در آن شغل تا حدودی مشکوک است، آن کار را رها می کرد و مشغول انجام کار دیگری بود او وحشیگری را انکار کرد و از اموال مشکوک دور شد.

ویژگی بارز اخلاقی شهید چه بود؟
بسیار مهربان و صمیمی، متواضع و صمیمی بود. زندگی ساده و بسیار عاشقانه ای را با هم سپری کردیم. همسرم در مجالس اهل بیت(ع) شرکت می کرد و کتب دینی می خواند. به مداحی و مداحی اهل بیت و امام زمان (عج) گوش می داد. گوش دادن به رادیو معارف و تماشای شبکه قرآن از کارهای روزمره او بود.

خانواده شهید چگونه به ایران مهاجرت کردند؟
در سال 1360 به دلیل جنگ افغانستان و حمله شوروی به افغانستان، خانواده همسرم به ایران نقل مکان کردند. البته قبل از شهادت همسرم با دو فرزند در سال 1382 به هرات مهاجرت کردیم. چهار سال آنجا ماندیم و در سال 1386 به ایران و مشهد الرضا برگشتیم. به دلیل علاقه شدیدی که به امام رضا (ع) داشتیم برای همیشه در مشهد ساکن شدیم.

همسرتان چگونه به جنگ مقاومت رفت؟ با رفتن او مخالفتی داشتید؟
سال 1392 بود که خبر جنگ و تخریب مقبره هاجر بن عدی به همسرم رسید. خونش به جوش آمد تا خدا اجازه ندهد دشمن وارد قبرستان اهل بیت (ع) شود. در آن زمان دخترمان تازه به دنیا آمده بود که موضوع رفتن به سوریه را با من مطرح کرد. من نگران بودم که اگر نعمت الله برود شهید شود من با آن چهار بچه چه کنم که با رفتنشان مخالفت کردم. نعمت الله برای اینکه ناراحتم نکند، دیگر صحبتی از رفتن من نکرد. تا سال 93 که اباعبدالله (ع) رحلت کرد، همه به کربلا رفتیم. اولین بار بود که در راهپیمایی اربین شرکت کردیم. حاج اباعبدالله (علیه السلام) برای هر دوی ما رحمت و بردباری شد. همسرم پس از بازگشت از حج، بار دیگر خواستگاری رفتن به جنگ را مطرح کرد و گفت: در غزوه اربعین بر سر چهار قبور اهل بیت رفتم و دعا کردم که راضی باشید. به آنها گفتم به شرطی رضایت می دهم که به جبهه جنگ نروید و سالم برنگردید. اولین و آخرین ماموریت نعمت الله در 30 ژانویه 2013 بود. وی با شهیدان مرتضی عطایی (ابوعلی)، الیرضا توصالی (ابوحامد) و رضا بخشی (فاتح) همرزم شهیدان بود. بزرگترین آرزوی نعمت الله شهادت بود. دقیقاً پس از 40 روز حضور در سوریه، در 17 اسفند 1391 به همراه ابوحامد، فاتح و 4 تن دیگر از دوستانش در عملیات تل قرین با سه گلوله قناس به پیشانی به شهادت رسید. پیکر این شهید در محله 30 بهشت ​​رضایی شهر مشهد تشییع شد.

وصیت شهید به شما و بچه ها چه بود؟
همسرم در وصیت نامه خود به فرزندان خود دستور داد که در زیر سایه ولایت و اهل بیت (علیهم السلام) تقوا کنند، وظایف خود را انجام دهند، تابوها را ترک کنند، به اسلام و قرآن عمل کنند.

چه خاطراتی از شهید دارید؟
همیشه به ایام عزاداری اهل بیت(ع) احترام می گذاشت. در دهه اول محرم از صبح به هیئت ها پیوست و گفت: فردا برویم و نام خود را در هیئت عزاداری بنویسیم. مراقب بود که قصد عزاداری نداشته باشد. حتی گاهی در هیئت ها غذا نمی خورد و می گفت: یک لحظه هم فکر نمی کنم به این هیئت بروم، چون غذا می دهند. او اصول و قواعدی داشت. او با من صحبت نمی کرد و به دیگران اهمیت نمی داد.
حتی وقتی غریبه ها شام می خوردند، او هرگز به غذا یا آب دست نمی زد. وی ادامه داد: اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همسر و فرزندان امام حسین(ع) اکنون تشنه و گرسنه هستند. چگونه می توانم در این شرایط غذای کافی دریافت کنم؟ گفته بودم همسرم همه جور شغلی را امتحان کرده است. وقتی به چیزی مشکوک شد، سریع از آن کنار رفت. همسرم مدتی در بازار رضا در مغازه نارگیل و خشکبار کار می کرد. دیدم همسرم خیلی خوشحال نیست. از نعمت الله که صبورانه لبخند می زد خبری نبود. یک روز از او پرسیدم چرا اینقدر غمگینی؟ در جواب من گفت: می خواهم بروم در انبار کار کنم. به او گفتم کار سنگین به درد تو نمی خورد، درد پهلوی تو فروکش کرده است. آیا در فروشگاه راحت نیستید؟ شهید جواب داد و گفت: – بهتر است در انباری باشی. من خیلی درد دارم من هرگز به زنان نگاه نمی کنم. سرم همیشه پایین است اما وضعیت خانم هایی که به بازار می آیند خیلی بد است. به همین دلیل است که در انبار راحت تر هستم.»
یک بار یک کیسه یخ زده انگور آورد و اجازه داد آنها را بشوییم. وی گفت: زمانی که از انبار می گذشتم یک کارتن چیپس و انگور روی زمین گم کردم. شرعاً این کار درست نبود، به صاحب مغازه دادم، او اندازه گرفت و از حقوقم کم کرد. بگذار بخوریم.»

در پایان از حسرت شهیدتان چه می گویید؟
همیشه نگران دوری او از فرزندانش هستم. هزار بار دلم براش تنگ شده با خودم می گویم ای کاش شهید راه و رسم چل سازی را به من یاد می داد. همین عاشق برای آخرین بار به جبهه رفت و بعد از 40 روز ساکن بهشت ​​شد.
با خودم می گویم نعمت الله همیشه بوی بهشت ​​می داد. او در این دنیا اهل بهشت ​​بود، اما می‌دانم که برای من در بهشت ​​جای خالی گذاشته است و از آنجا دعا می‌کند که در بهشت ​​باشم.

پایان خبر نارنجی

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "او در همین دنیا هم اهل بهشت بود" هستید؟ با کلیک بر روی عمومی، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "او در همین دنیا هم اهل بهشت بود"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه